جدول جو
جدول جو

معنی مشتاق شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مشتاق شدن
نیازانیدن آرزومند شدن بسیار مایل شدن: مشتاق شد بدانکه بصورت نوعی باقی بود، عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشتاق شدن
آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن، عاشق شدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ کَ دَ)
در شک افتادن و در شبهه درآمدن و درهم و برهم شدن و پوشیده شدن. (ناظم الاطباء). اشتباه شدن. مشتبه گشتن. و رجوع به مشتبه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتاض شدن
تصویر مرتاض شدن
ریاضت کشیدن مرتاض گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
دشگیر شدن پرت شدن گول خوردن اشتباه شدن غلط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتاز شدن
تصویر ممتاز شدن
برگزیده شدن، مزیت یافتن برجسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده شدن آزاد شدن در گزینش آزاد کام شدن اختیار داده شدن مجاز شدن، انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیازیکیدن نیازیدن نیازمند شدن: میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر: هلا بردار سر. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوزیدن سوختن سوخته شدن محترق گردیدن (گشتن) : چون اخترم شگفت مکن چندین گر محترق شدم از گردان خور. (مسعود سعد) سوزنده شدن سوزان شدن محترق گردیدن (گشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
متفق گردیدن یکی شدن همیوگشتن ساز وار شدن یکی شدن متحد شدن: آخر الامر بر آن متفق شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
((~. شُ دَ))
در شک افتادن، به اشتباه افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرا گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
نیازمند شدن، حاجتمند شدن، تهی دست شدن، مستمند شدن
متضاد: مستغنی شدن، بی نیاز شدن، غنی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرت رسیدن، بنام شدن
متضاد: گمنام شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شعله ورشدن، برافروختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزومند کردن، راغب کردن، بسیار مایل کردن، شایق کردن، عاشق کردن
متضاد: بیزار کردن، مشمئز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن، عادت کردن، افیونی شدن، تریاکی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد